گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاریخ تمدن - عصر لویی
فصل نهم
.IX- کمدی پایان میپذیرد


اما تصمیم شافتسبری برعکس این بود. کلمن در محاکمه خود اقرار کرده بود که جیمز از مکاتبه او با پرلاشز آگاه بوده و آن را تصویب کرده است. شافتسبری احساس کرد که جلوس جیمز به تخت سلطنت نخستین مرحله “توطئه پاپی” را تحقیق خواهد بخشید. لاجرم به شاه پیشنهاد کرد که ملکه نازای خود را طلاق دهد و با زنی پروتستان ازدواج کند تا شاید از او پسری بیاورد. چارلز قبول نکرد که بگذارد کاترین براگانزایی نقش کاترین آراگونی1 را ایفا کند. شافتسبری آنگاه به دیوک آو مانمث، پسر نامشروع شاه، که نمیتوانست جرم پدر خود را در مورد محروم ساختن او از جانشینی به واسطه ازدواج نکردن با مادرش ببخشاید، متوسل شد. شافتسبری این طور شهرت داد که چارلز واقعا لوسی والتر را به عقد خود درآورده و دیوک وارث قانونی تاج و تخت است.
چارلز با صدور اعلامیهای، مبنی بر اینکه او هرگز با کسی جز

1. کاترین آراگونی، ملکه انگلستان، زوجه آرثر پسر هنری هفتم انگلستان بود، پس از مرگ آرثر، به ازدواج برادرش هنری هشتم درآمد، ولی چون فرزند ذکوری نداشت، هنری درصدد ازدواج با ان بولین برآمد. یک دادگاه ساختگی ازدواج او را با هنری هشتم باطل اعلام داشت; کاترین انزوا گزید و عملا تا هنگام وفات تحت نظر بود. چارلز در مقابل اتهامات اوتس تایتس نسبت به ملکه از او حمایت کرد و از مجازات نجاتش داد.-م.

کاترین براگانزایی ازدواج نکرده است، با این عمل مقابله کرد. آنگه چون شافتسبری را ناساز شکار یافت، او را از شورا اخراج کرد(13اکتبر 1679).
در این بحرانهای پیدرپی، چارلز خوی خود را تا حدی تغییر داد. به عیاشی و راحتطلبی خاتمه داد، اسبهایش را فروخت، خویشتن را وقف سیاست و اداره مملکت کرد، و با عقبنشینیهای مدبرانه با دشمنان خود چندان جنگید که آنها تدریجا از پا افتادند و کارشان به ناکامی کشید. در پنج سال آخر سلطنت خود چنان تصمیم و قابلیتی از خود ابراز داشت که حتی دوستان خویش را هم متحیر کرد. پس از به دست آوردن اعتماد و قوت قلب، چهارمین پارلمنت خویش را تشکیل داد. آن پارلمنت در 21 اکتبر 1860 تشکیل شد. در ماه نوامبر دومین لایحه طرد جیمز از جانشینی از مجلس عوام گذشت و به مجلس اعیان تسلیم شد. هالیفاکس، که تا آن هنگام با ویگها رای داده بود، حال به جانب شاه گرایید و به تحصیل لقب”ابنالوقت” و بالیدن به آن آغاز کرد. از جیمز بیزار بود و به مذهب کاتولیک بیاعتنا، اما با چارلز در این نکته موافق بود که اصل حکومت فردی موروثی باید حفظ شود، و میترسید که شافتسبری انگلستان را به یک جنگ داخلی دیگر بکشاند. در یک مذاکره طولانی، فصاحت و منطق او مجلس اعیان را به رد کردن لایحه تحریض کرد. مجلس عوام با دریغ داشتن پول از پادشاه تلافی کرد، بازرگانان و صرافان را از وام دادن به او منع نمود و علیه هالیفاکس، سکراگز، و وایکاونت ستفرد که یکی از پنج لرد کاتولیک زندانی در برج لندن بود اعلام جرم کرد. ستفرد بر اثر شهادت اوتس محکوم به مرگ شد و سرش را با تبر زدند (7 دسامبر.) شاه پارلمنت را منحل کرد (18 ژانویه 1681) .
چارلز، به جای فدا کردن برادر خود در راه پول، تصمیم گرفت که دولت خود را با جیرهخواری از لویی چهاردهم دوباره پولدار کند. موافقت کرد که در ازای 700,000 پوند که کافی بود او را سه سال از بودجه مصوب پارلمنت بینیاز کند بر سیاستهای تجاوزکارانه فرانسه با خونسردی بنگرد. چون بدین ترتیب مجهز شد، پنجمین پارلمنت خود را به اجلاس فرا خواند. برای محروم ساختن پارلمنت از پشتیبانی اوباش و میلیشیای لندن، فرمان داد که جلسات آن در آکسفرد تشکیل شوند. هر دو طرف مسلحانه وارد عمارت شدند چارلز با محافظان فراوان، رهبران ویگ با ملازمانی که شمشیر و طپانچه داشتند و پرچمهایی که بر آنها این کلمات نقش شده بودند: “نه پاپ، نه بردگی.” مجلس عوام فورا سومین لایحه طرد جیمز را تصویب کرد; لکن پیش از آنکه این اقدام به مجلس اعیان برسد، چارلز پارلمنت را منحل کرد (28 مارس 1681). بسیاری کسان منتظر بودند که شافتسبری به جنگ داخلی دست یازد; عقاید عمومی، که قضایای 1642-1660 را به خاطر میآورد، از او برگشت و به سوی شاه گرایید. روحانیان انگلیکان

غیورانه از حق جیمز کاتولیک نسبت به تاج و تخت دفاع کردند. وقتی که شافتسبری کوشید تا مجلس عوام منحل شده را به یک مجموعه انقلابی تبدیل کند، چارلز فرمان دستگیری او را صادر کرد. یک دادگاه با هیئت منصفه شافتسبری را تبرئه کرد(24 نوامبر) و گرچه حال او چندان بیمار بود که به زحمت راه میرفت، در یک انقلاب آشکار به دیوک آو مانمث پیوست. شاه دستور داد تا هر دو آنها را دستگیر کردند. شافتسبری از برج لندن فرار کرد، به هلند گریخت و در آنجا، در حالی که بسیار فرسوده شده بود، در گذشت (21 ژانویه 1683); اما ادامه مبارزهای را که تا مدتی در عالم سیاست به شکست انجامیده بود به دوست خود لاک سپرد تا آن را در فلسفه پیگیری کند. چارلز مانمث را عفو کرد، اما نمیتوانست هیئت منصفه لندن را، که شافتسبری را تبرئه کرده بود، ببخشاید. شاه که حال به نوبه خود افراطی شده بود، تصمیم گرفت خود مختاری شهرها را از میان ببرد، زیرا در شهرها بود که احساسات ویگ حتی انقلابی رشد میکرد. فرمان داد تا اساسنامه شهرهایی که اراده شاه را بدان گونه بازیچه قرار داده بودند مورد بررسی قرار گیرد. در آنها نقایص قانونی یافت شد و همه لغو شدند; اساسنامه های جدیدی تنظیم شدند که به موجب آنها تمام اعضای انتخابی شهرداری از آن پس میبایست، در صورت مخالفت یا عدم تصویب شاه، بر کنار شوند (1683). آزادی بیان و مطبوعات اکنون دچار محدودیتهای جدید شده بود. تعقیب “ناسازگاران” (نه کاتولیکها) شروع شد، زیرا “ناسازگاران” بیشتر ویگها بودند; و در اسکاتلند خود جیمز فشار بر مخالفان را رهبری کرد. پیروزی اختیارات شاه بر امتیاز پارلمنت کامل مینمود و موفقیتهای “شورش بزرگ” ظاهرا به نیروی واکنش سلطنتطلبان قربانی شد. این واکنش مورد پشتیبانی ملتی بود که از جنگ داخلی جدید میترسید. طرز تفکر هالیفاکس، وقتی که شافتسبری را ترک کرد و عقل میانهرو خود را برای خدمت به شاه در سمت مهردار سلطنتی (1682-1685) به کار انداخت، مبتنی بر همین احساسات عام بود. پیروان شافتسبری آخرین کوشش خود را کردند. در ژانویه 1683 دیوک آو مانمث، ارل آو اسکس، ارل آو کارلایل، ویلیام لرد راسل، و الجرنن سیدنی در خانه جان همدن (نوه قهرمان جنگ داخلی) گرد آمدند و طرحی برای پیشی گرفتن بر جیمز، و در صورت لزوم کشتن چارلز، تنظیم کردند. سیدنی امیدوار بود که از آن هم فراتر رود و جمهوری انگلستان را از نو برقرار کند. او نوه یکی از برادران سر فیلیپ سیدنی بود، که سمت”سرکرده شهسواران” را داشت. در جنگ داخلی به نفع پارلمنت میجنگید، و در مارستن مور مجروح شد. پس از انتصاب به عضویت کمیسیونی که بنا بود چارلز اول را محاکمه کند، از اجرای ماموریت خود ابا کرد و گفت آن کمیسیون از جانب مردم اختیاری برای محاکمه شاه ندارد. در زمان بازگشت خاندان استوارت در اروپا بود و در آنجا ماند و به مطالعات و دسیسه هایی علیه چارلز دوم مشغول شد.

در دومین جنگ هلند، هلندیان را به تجاوز بر انگلستان ترغیب کرد و خدمات خود را به دولت فرانسه برای انگیختن شورشی در انگلستان پیشنهاد کرد، مشروط بر اینکه 100,000 کراون پول در اختیارش گذاشته شود. چارلز به او اجازه داد که برای حضور بر بالین پدر محتضرش به انگلستان بیاید (1677). پس از آمدن به انگلستان، در آنجا ماند و به “حزب وطن” پیوست. در گفتارهایی درباره حکومت، که در 1681 نوشته شد ولی تا 1688 به چاپ نرسید، از اصول نیمه جمهوری طرفداری کرد; با حمله بر دفاع فیلمر از حق الاهی پادشاهان، بر لاک پیشی گرفت، و از حق مردم در قضاوت درباره فرمانروایانشان و خلع آنان، حمایت کرد.
ظاهرا هم او و هم راسل از دولت فرانسه، که میخواست دست چارلز را در گرفتاریهای داخلی بند کند، پول گرفته بودند. “شورای شش نفری” تصمیم گرفت شاه را دستگیر کند. شورا اطلاع یافت که شاه در ماه مارس در مسابقات اسبدوانی نیومارکت حضور خواهد یافت; و در بازگشت به لندن از رایهاوس در هادسدن، در شمال شهر، خواهد گذشت; بنا بود که یک گاری که علف خشک بار داشت راه را در آنجا ببندد، و آنگاه شاه، شاید برادرش نیز، زنده دستگیر شوند یا به قتل رسند. اما در 22 مارس حریقی در اسپریس روی داد و به همین جهت مسابقات یک هفته جلوتر از مدت مقرر پایان یافتند و چارلز، پیش از آنکه توطئه گران بتوانند تدارک کار را ببینند، سالم وارد لندن شد. در 12 ژوئن یکی از آنها، از ترس فاش شدن قضیه و به امید عفو، توطئه را برای دولت فاش کرد. کارلایل، که دستگیر شده بود، اعتراف آن شخص را تایید کرد و مورد عفو واقع شد. مانمث خود را بیگناه اعلام کرد; و چارلز گرچه میدانست که پسرش دروغ میگوید; فرمان دستگیری او را ملغا کرد.
راسل محاکمه، محکوم، و اعدام شد(21 ژوئیه 1683). اسکس خود را در زندان کشت. شاه گفت: “او نمیبایست را بخشایش مایوس میشد، زیرا من یک زندگی را به او مدیون بودم” پدر اسکس به خاطر چارلز اول مرده بود. چند تن از شرکای کوچک این “توطئه رایهاوس” به دار آویخته شدند. سیدنی به موجب مدارکی که از لحاظ فنی ناقص بودند محکوم شد; او با قدرت از خود دفاع کرد و مانند یک شارمند رومی با مرگ روبرو شد (7 دسامبر). شعار او این بود: “این دست دشمن ستمگران است”; اما او شمشیر دو دم را گزیده بود، در جایگاه اعدام، این کلمات شایان توجه را ادا کرد: “خداوند ملتها را آزاد گذاشته است تا هر دولتی را که خود میخواهند بر سرکار آورند.” از اجرای مراسم مذهبی درباره خود اعراض کرد و گفت که با خداوند در حال صلح است. چارلز پیروز شده بود، اما خودش هم به آستانه زوال نزدیک میشد. او به بهای فرسودگی خود به محبوبیت نوینی نایل شده بود. انگلستان از لحاظ اقتصادی در زمان سلطنت او سعادتمند

شد، و حال که مردم آرزومند آرامش بودند، بر گرد فرمانروایی حلقه زدند که نماینده ثبات و نظم ملی بود، حتی اگر تا مدتی هم او یک شاه کاتولیک میبود. ملت چون دید که شاه به سراشیب مرگ نابهنگام افتاده است، از خطاهای او گذشت و با او تا اندازهای همرای شد که اگر سلطنت انتخابی باشد و موروثی نباشد، موجب اغتشاشات ادواری میشود. ملت وفاداری شاه را به برادرش محترم میشمرد، حتی هنگامی که از نتیجه این کار افسوس میخورد. ملت جیمز را پیروز مییافت و او را دوباره فرمانده کل نیروی دریایی میدید که دشمنان خویش را با کینه تعقیب میکرد. در ژانویه 1685، جیمز علیه اوتس تایتس به مبلغ 100,000 پوند اقامه دعوی خسارت کرد و حاکم شد; اوتس، که نمیتوانست این مبلغ هنگفت را بپردازد، زندانی شد. چارلز با لحنی غمگین گفت: “وقتی که من مردم و از این دنیا رفتم، نمیدانم برادرم چه خواهد کرد; بسیار میترسم که وقتی به تاج و تخت برسد، مجبور باشد دوباره مسافرت کند. با این حال دقت خواهم کرد که قلمروهای سلطنت خود را در حالی به او بسپرم که آرامش در آنها برقرار باشد، و میخواهم که آنها را مدتی مدید نگاه دارد. اما این برادر تمام ترسهای مرا دارد، در حالی که از امیدهای من نصیب چندانی ندارد، و از خرد هم سهمش به مراتب کمتر است.” وقتی جیمز شاه را دوستانه ملامت کرد که چرا بی مستحفظ با کالسکه خود در لندن میگردد، او توصیه کرد که به جای ترسیدن آرام باشد، و گفت: “هیچ کس مرا نخواهد کشت تا شما را به پادشاهی برساند.” او دیگر در وضعی بود که هر دم پزشکان بر بالینش بودند. در 2 فوریه 1685 به تشنج گرفتار شد; صورتش کج شد و دهانش کف کرد. دکتر کینگ با نیشتر زدن بر رگ او از وی خون گرفت و نتیجه خوبی از این کار حاصل شد.
اما ملازمان او هجده پزشک دیگر را برای تشخیص و تجویز احضار کردند. او پنج روز مشقتبار به معالجات توام آنها تسلیم شد. او را رگ زدند، شانه هایش را بادکش کردند، موی سرش را زدند که تاولهای پوست سرش را از بین ببرند و به کف پاهایش مشمعهای قیر و فضله کبوتر انداختند. یک مورخ پزشکی میگوید: “برای دفع اخلاط از مغز او در منخرینش خربق فوت میکردند تا عطسه کند. برای واداشتن او به استفراغ، انتیمون و سولفات روی از گلویش پایین میریختند. برای تصفیه امعایش، به او مسهلهای قوی میخوراندند و مرتبا امالهاش میکردند.” شاه مشرف به مرگ زن رنجدیده خود را خواست، در حالی که نمیدید او در پایین تختش زانو زده است و پاهایش را میمالد. در 4 فوریه برخی از اسقفان به او پیشنهاد اجرای آخرین مراسم کلیسای انگلیکان را کردند، اما خواهش کرد که از این کار صرف نظر کنند; وقتی که برادرش به او گفت آیا کشیش کاتولیک میخواهد، پاسخ داد “بلی،بلی، از صمیم قلب.” پدر روحانی جان هادلستن، که زندگی چارلز را در نبرد ووستر نجات داده بود و چارلز هم او را از ترور ضد پاپ رهانیده بود، احضار شد.چارلز ایمان خود را به مذهب کاتولیک رومی اقرار کرد، به گناهان خود اعتراف نمود، دشمنان خویش را بخشود، برای همه طلب بخشایش کرد و تدهین

نهایی و آخرین آیین مقدس دربارهاش اجرا شدند. مخصوصا از زن خود حلالیت طلبید; اما به برادرش نیز سفارش کرد که از لوئیز دو کروال و فرزندانش مراقبت کند و “نگذارد نلی بینوا به گرسنگی بیفتد.” از کسانی که اطرافش بودند برای اینکه مرگ خود را آن قدر طول دادهاست، معذرت خواست.
دیوک آو یورک تا ظهر روز 6 فوریه شاه شده بود.